راز گل سرخ

حق می گویم و بس..........

راز گل سرخ

حق می گویم و بس..........

پاییز اذر

جای برف می ماند روی رد پاییم و چه غریب می ماند برگی که از شرم رخ زرد کرده  و گاه به درخت پیر


همسایه خیره می شوم و می پرسم از خود که چرا جوانه هایش گله از تن پیرش نمی کنند و شکفته


شدنشان را جشن می گیرند


زیر برف ها بودم امروز  اما چتری نداشتم ..........................

از روز واپسین می گوییم .........


هر که طالب دنیا شد آخرت او را پیدا می کند و چه زیانی است برای او ....


و هر که اخرت را خواهد دنیا او را می یابد و اجل زود او را فرا می گیرد...


ما دو اجل داریم اجل معلق و اجل مسمی


اجل مسمی حتمی است و همه را شامل می شود و همه با آن ملاقات می


کنند و اما اجل معلق که همه را شامل نمی شود ولی در اطراف همه وجود دارد


و این بسته به رفتار و اعمال ما دارد که به سراغمان بیایید یا نه ...


داستانی  در این مورد از زمان پیامبر(ص):


مردی برای خار کنی به بیابان  می رفت و مخالف سرسخت پیامبر بود و


همیشه هر جا که پیامبر را می دید ایشان را دشنام می داد تا یک صبح که برای


خار کنی به بیابان می رفت پیامبر را دید و باز هم او را دشنام داد پیامبر او را


نفرین کرد و در راه بازگشت ان مرد امد با خار هایی بر دوش و وقتی بار خود را


باز کرد ماری سیاه بزرگ از ان بیرون امد پیامبر در انجا حضور داشت به ان مرد


گفت در بین راه اتفاقی برایت افتاد که با روز های دیگرت فرق داشته باشد مرد


گفت آری رهگذری را دیدم که از من طلب نان کرد و من به او تکه ای نان دادم


پیامبر گفت من اجل تو را دیدم ان روز که مرگ تو را با خود همراه داشت اما تو با


این کارت اجل را از خود بر طرف ساختی...


پینوشت:این اجل منظور اجل معلق بود که به لوح محو و اثبات مربوط می باشد


که در  اصطلاح ان را  (بداء ) می نامییم که ان مرد با دشنام دادن پیامبر اجل او را


فرا گرفت اما با آن کاری که در بین راه انجام داد این اجل  و مرگ را از خود بر


طرف ساخت ...


سفر ی دیگر

امروز وشاید فرداها وشاید ان روز که توان نوشتن از من سلب می شود و من دیگر دنیا را با همه  

 

خوبی ها و بدی هایش ترک گفته باشم  من از مرگ نمی خواهم بگویم اما واقعیتی است که از  

 

ان نمی توانم فرار کنم نا چار از ان می نویسم و می گویم شاید هم اسم وبلاگم رو به مرگ تغیر  

 

دهم ....اگر از مرگ صحبت شود خیلی ها دوست دارن از ان فرار یا حداقل برای مدتی از ان دور  

 

باشن مگر نه این است که زندگی دنیوی را ترک می کنیم و به سوی زندگی ابدی می شتابیم  

 

من  مرگ را سفری مهیج می نامم چرا که دنیای جدیدی به من سلام می کند و من از ان با  

 

شادمانی استقبال می کنم چرا که من شوق دوباره تولد شدن را دارم شوق نو شدن کاش  

 

دنیایی را ببینم که با باورم متفاوت باشد چرا که تشنه دیدن متفاوت ها هستم

دور ترین نقطه

امروز دلگیر تر از همیشه ام به سوی هر دری  که میرم بسته است انگار که از دنیا عقب مانده ام  

 

یا دنیا برایم عجیب شده و یا نه مردمانش مال من نیستن به هر صورتی که هست من تنها مانده  

 

ام تنهای تنها بی یک نشانه و بی یک هم سخن از اب تا دیروز سراغ صدای یار ............و از نسیم


بوی یار........ و لی طبیعت هم دست سخاوتش را از من قطع کرده نا امیدم ادرس شهر وفا را گم  


کرده ام بی انکه  حتی به دنبال هر چه هست بروم نیست شده ام من ارامشیمی خواهم که


دوباره ازنو شروع کنم بدون اینکه چقدر فکر کنم که عقب هستم ...


من سخت تلاش می کنم شور تپندگی مرا زنده خواهد کرد من رشد می کنم و پیش می تازم





 

 

 

فصل امتحانات

این روزا فقط به تنها چیزی که فکر می کنم فقط درسه هر دانشجویی به همین فکر می کنه

 

 

(البته  اخر  ترم ) و این یه چیز طبیعیه واسه من که این روزا فقط به امتحانات فکر کنم چون اصولا  

 

 

ادم  اهل خوندن تو طول ترمو نیستم و شب امتحان می خونم هر کس یه روشی داره روش من هم  

 

 

همینه دیگه باید باهاش بسازم و دارم هم همین کارو می کنم  

 

 

پینوشت:اینکه وقت سر خاروندن هم ندارم چه برسه پست بزارم و وبلاگ شما نازنینا را رویت کنم  

 

پس وعده ی دیدار ما بعد امتحانات